اگر ميشود دستم را بگير دارم به يادت مي افتم...
ميدوني غريبي يعني چي؟ هروقت ازنگاه وصداي اونيكه دوسش داري دور و جدا غريبي...
ليلا كه شدي حرف مرا ميفهمي!مجنون تمام قصه ها نامردند...
بوي نامهرباني ميايد كجا ايستاده اي؟ در مسير باد.............
برايم سنگ تمام ميگذارند اما نه وقتي كه در كنارشان هستم،نه...!آنجا كه در ميان خاك خوابيدم،سنگ تمام را ميگذارند و ميروند...
گفت:دوستت دارم...! گفتم:دوستت ندارم...!اين دروغ به آن دروغ......................
بچه كه بوديم ،دل درد را به يك زبان ناله ميكرديم همه ميفهميدند...و...عجيب است حالا كه بزرگ شديم درد دل را به صدزبان ناله ميكنيم و كسي نميفهمد...
ساكت كه ميماني ميگذارند به حساب جواب نداشتنت...عمرا كه بفهمند داري جان ميكني حرمت ها را نشكني...!
مرا باخيالت تنها نگذار...اصلا به تو نرفته است...مهربان نيست،آزارم ميدهد..."دلم خودت را ميخواهد"...............
نبودنهايت آنقدر زياد شده اند كه هر كسي را شبيه تو ميبينم...نميدانم غريبه ها تو شده اند يا تو غريبه.....
خدارا گفتم:اگر تو سرنوشت را نوشته اي ديگر چرا دعاكنم؟ خدا گفت:شايد نوشته باشم "هرچه دعا كند"
بعداز رفتنش موهايم را از ته زدم!خاطره ي دستانش ديوانه ام ميكرد...................
ميگويند شادبنويس نوشته هايت درد دارند ومن ياد مردي مي افتم كه گوشه ي خيابان با كمانچه اش شاد ميزد اما با چشم هاي گريان..
نظرات شما عزیزان: